آقا کوچولوی خونه ...
سلام عزیز خاله بالاخره مامانی دلش رو یک دل کرد و تصمیم گرفت قبل اینکه برید تهران ... ختنه ات کرد ... امروز ساعت 11 صبح با هماهنگی عمو مهدی ( پسردایی مون ) یکی از بهترین پرستارهای بیمارستان اومد و این کار رو انجام داد ... مامانی که زودی رفت پایین که نبینه ... و من و عمو جلال پیشت موندیم ... حسابی کلافه بودی از اینکه پاهاتو گرفتن وقتی لیدوکائین رو میزدن کلی اشک ریختی و من خانمشون کلی باهت حرف زدن اما ساکت نشدی ... زود خودم رو رسوندم و تا گفتم رایان خاله ... عزیز خاله آروم شدی ... فدات بشم که اینقدر با صدای من هم آشنا هستی ... فدای اون اشکات بشم من عزیرم.......ساعت 12 تموم شد و تو دیگه حسابی خسته بودی کلی اشک ریختی تا می می مامانی رو خورد...
نویسنده :
محبوبه
16:26