رایان رایان ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات رایان

آقا کوچولوی خونه ...

سلام عزیز خاله بالاخره مامانی دلش رو یک دل کرد و تصمیم گرفت قبل اینکه برید تهران ... ختنه ات کرد ... امروز ساعت 11 صبح با هماهنگی عمو مهدی ( پسردایی مون ) یکی از بهترین پرستارهای بیمارستان اومد و این کار رو انجام داد ... مامانی که زودی رفت پایین که نبینه ... و من و عمو جلال پیشت موندیم ... حسابی کلافه بودی از اینکه پاهاتو گرفتن وقتی لیدوکائین رو میزدن کلی اشک ریختی و من خانمشون کلی باهت حرف زدن اما ساکت نشدی ... زود خودم رو رسوندم و تا گفتم رایان خاله ... عزیز خاله آروم شدی ... فدات بشم که اینقدر با صدای من هم آشنا هستی ... فدای اون اشکات بشم من عزیرم.......ساعت 12 تموم شد و تو دیگه حسابی خسته بودی کلی اشک ریختی تا می می مامانی رو خورد...
25 مهر 1392

روزت مبارکککک عزیز خاله ... دو ماهگیت هم مبارکککک

امروز عزیز خاله دو ماهه شد ... بردیمت مرکز و واکسن زدی به اندازه یه مورچه گریه کردی اما زود تو بغلم ساکت شدی ... مراقیتت هم عالی بوددددددد همه چی عالیییییییییی الان دیگه وقتی بهت میگم عزیز خاله ، رایان خاله ... تو میخندی ... امروز روز توست .... روزت مبارککککککککک عزیزکم این یک دستور است : باید از کودکی ات لذت ببری بعدا نوشت : دیروز دو ماهه شدی اما چون یه دونه از واکسن ها رو نداشتن ، امروز بردیمت مرکز من همه رو با هم تبریک گفتم ...
16 مهر 1392

اولین حموم توسط مامانی

دیروز مامانی تو رو خودش تنهایی برد حمام (: اینم عکس جامونده از 40 روزگی ... دوست دارم گل خاله ... دیگه وقتی باهت حرف میزنم عکس العمل نشون میذی *** از اونجایی که بیشتر پیش مامانی و بابایی هستی چهره و صدای اونا رو بهتر میشناسی ... مخصوصا بابایی ...   دوربین رو یادم رفته بود بردارم با موبایل گرفتم 6/25 ...
10 مهر 1392
1